جدول جو
جدول جو

معنی گاو زور - جستجوی لغت در جدول جو

گاو زور
زور گاو، قوت گاو:
دشمن به گاو زور نخیزاندم ولی
چون باد دوست خیزد، برگ خزان منم،
مسیح کاشی (از آنندراج)،
دلاور بسرپنجۀ گاو زور
ز هولش به شیران درافتاد شور،
سعدی (بوستان)،
،
پهلوانی که قوت او چون زور گاو باشد، (آنندراج) (انجمن آرا)، کسی را گویند که بی ورزش کشتی گیری و ریاضت آموختن فنون آن در نهایت زور و قوت باشد، (برهان) (آنندراج) (رشیدی) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
گاو زور
زورگاو قوت گاو: دشمن بگاو زور نخیزاندم ولی چون باد دوست خیزد برگ خزان منم. (مسیح کاشی)، پهلوانی که زور او همسان قوت گاو باشد، کسی که بی ورزش کشتی گیری و آموختن فنون آن زور بسیار داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گاوزور
تصویر گاوزور
آنکه زور و نیرویی مانند زور و نیروی گاو داشته باشد، زور و قوّت گاو
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
دهی است از دهستان لاویز بخش میرجاوه شهرستان زاهدان. واقع در 15 هزارگزی جنوب میرجاوه و 7 هزارگزی جنوب راه فرعی میرجاوه به خاش. جلگه، گرمسیر، مالاریائی، دارای 100 تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا، غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت گله داری. راه آن مالرو است و ساکنین از طایفۀ ریگی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(وِ شَ لِ)
ده کوچکی است از دهستان سه هزار شهرستان شهسوار، واقع در 31 هزارگزی جنوب شهسوار، سر راه عمومی سه هزار. سکنۀ دائم آن در حدود 15 تن. تابستان عده ای از حدود لشکرک و آب کله سر شهسوار برای هواخوری به این ده میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
معرب آن جاویزن است و آن ماده ای است زردرنگ شبیه به زردۀ تخم مرغ، وزن آن یک دانگ تا چهار درهم است، در موقع اخراج آن از زهره لرزان و سیال است، هرگاه آن را ساعتی در دهان قرار دهند منجمد و سخت میشود، و در هند بسیار بدست آید و از آنجا به بلاد دیگر برند مردم آن را بعنوان تریاق بکار برند و گمان برند که سده را میگشاید و زردی ببرد همچنانکه تریاق فارسی، واﷲ اعلم، (الجماهر بیرونی صص 203- 204)، رجوع به گاو یزن شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حومه بخش کرند شهرستان شاه آباد، واقع در 16000گزی جنوب خاوری کرند و 6000 گزی جنوب شوسۀ شاه آباد، دشت، سردسیر، دارای 365 تن سکنه، آب آن از چاه، محصول آنجا غلات دیم، لبنیات، شغل اهالی آن زراعت و گله داری است، قسمتی از سکنه زمستان به گرمسیر حدود نصرآباد قصرشیرین میروند، تابستان میتوان اتومبیل برد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
مبارز بود، شاعر گوید:
بیاید بمیدان یکی گاوگور
که افزون بد او را ز صد گاو زور،
؟ (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 164 و حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
(وِ نَ)
ورزاو. ورزو. گاو ورزه. درازدنبال. ابوذیال. ابومزاحم: ثور، گاو نر. قینس، گاو نر. هبرقی، گاو نر دشتی. لهاق، گاو نر سپید. لهق،گاو نر سپید. لهم، گاو نر کلانسال. قفر، گاو نر که جهت کار کشت از مادر جدا کنند او را. ثورا مرخ، گاو نر که بر آن خجکهای سپید و سرخ باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
شاخ گاو. رجوع به سرو شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
لقبی است (تنابذی) که حسودان به خواجه نظام الملک میدادند. رجوع به گاو و رجوع به امثال و حکم دهخدا شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
گاوی که زمین بدان شیار کنند. (برهان) (آنندراج). گاوورز. ورزه گاو. (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا) :
بکاهد تن اسب و زور سوار
نماند هنر در تن گاو کار.
بهرام زردشت (از آنندراج).
رجوع به گاوشود
لغت نامه دهخدا
(وِ وَ)
گاو کار. گاوی که بدان زمین شیار کنند:
ز گاوان ورز و ز گاوان شیر
ده و دو هزارش نوشت آن دبیر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
شخص بسیار قوی، (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گاو چهر
تصویر گاو چهر
آنچه صورت و چهره گاو دارد: گرز گاوچهر
فرهنگ لغت هوشیار
زور گاو داشتن، (کشتی) فنی است از کشتی و آن چنانست که بهر دو دست حریف را بگیرد و بر دوش خود بکشد و بیندازد فتح او آنست که زانو بزمین نهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاو گوش
تصویر گاو گوش
آنکه پره و لاله گوشش بسوی روی خمیده بود آویخته گوش سست گوش
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره چتریان که علفی و پایاست. برگهایش شانه یی و گلهایش زرد رنگ و بصورت چتر مرکبند. دو یا سه گونه از گیاه شناخته شده که در اروپا و افریقا و آسیا میرویند. از گیاه مذکور ماده ای شیری رنگ ترشح میشود که در مجاورت هوا منجمد میگردد و بصورت صمغ در می آید و در طب عوام مصرف دارد و چون خوشبو میباشد در عطر سازی نیز مستعمل است جاوشیر جاشیر کماشیر حلیب البقر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاو سوار
تصویر گاو سوار
کسی که سوار گاو شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاو سرو
تصویر گاو سرو
شاخ گاو
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بشکل و هیئت گاو باشد، یا گرز (گرزه عمود) گاوسار. گرزی که سرش شبیه بسر گاو باشد: چون زند بر مهره شیران دبوس شصت من چون زند بر گردن گردان عمود گاو سار. (منوچهری)، گرز فریدون که سرش همانند سر گاو بود: فریدون ابا گرزه گاوسار بفرمود کردن برآنجا نگار. (گشتاسب نامه دقیقی)، طویله ای که در پیش سرای برای گاو آماده کنند: بهو گاوسار فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
پستانداریست از راسته سم داران از دسته زوج سمان از گروه نشخوار کنندگان و از تیره پرشاخان که درازیش 2 تا 5، 2 متر و بلندیش تا 5، 1 متر هم میرسد. معمولا جنس نر حیوان دارای شاخ است. این شاخ هر سال می افتد و سال بعد با یک شاخه اضافی میروید. گوزنها در تمام نقاط اروپا و آسیا و آمریکا و شمال افریقا وجود دارند و بانواع مختلف تقسیم میشوند گاو گوزن ج. گوزنان گوزنها. یاترکیبات اسمی: شاخ گوزن. سروی گوزن، کمان قوس: چون ز شاخ گوزن حمله برد زهره شیر آسمان بدرد. (هنرنامه یمنی. عثمان مختاری)، از نقشهای عمده قالی ایران است که بصورت استیلیزه کامل میباشد. یا گوزن ختایی (خطایی)، گوزن ختن، یا گوزن ختن (ختنی)، گونه ای گوزن که در چین میزید و فاقد شاخ است ولی جنس نر این حیوان دارای دو دندان نیش فوقانی طویل است و بعلاوه در محل فوق شرمگاهی خود در زیر شکم دارای غده ایست که ماده بسیار معطر و خوشبویی بنام مشک ترشح میکند گوزن ختایی. یا گوزن شمالی. یا گوزن قطبی. گونه ای گوزن که منحصرا متعلق بنواحی قطب شمال زمین است. درازی این گوزن در حدود 2 متر و ارتفاعش تا 2، 1 متر میرسد. ساقهایش تا حدی کوتاه است و حیوان در حرکت سنگین بنظر میاید. سمهایش پهن و ضخیم میباشد. اسکیمو ها که در حوالی قطب میزیند از این حیوان جهت بار کشی و حمل سورتمه های خود استفاده میکنند. از مختصات دیگر گوزن قطبی آنست که شاخ در هر دو جنس (نر و ماده) وجود دارد. در ابتدای دوران چهارم زمین شناسی گوزن قطبی در نواحی اروپا و آسیا فراوان بوده و حتی در سراسر جنوب و مرکز اروپا و مرکز آسیا بفراوانی وجود داشته است. از این رو ته نشستهای ابتدای دوران چهارم بنام دوره گوزن موسوم است گوزن شمالی
فرهنگ لغت هوشیار
گاو دارو، ترسنده جبان بزدل: گر بود زان می چو زهره گاو خاطر گاو زهره شیر شکار... . (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
گاو دارو، ترسنده جبان بزدل: گر بود زان می چو زهره گاو خاطر گاو زهره شیر شکار... . (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
گاو دارو، ترسنده جبان بزدل: گر بود زان می چو زهره گاو خاطر گاو زهره شیر شکار... . (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاو زنه
تصویر گاو زنه
چوبی که بدان گاوان را رانند گاوشنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاو زنبور
تصویر گاو زنبور
زنبور درشت قرمز رنگ زنبور گاوی
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بصورت و هیئت گاو باشد، یا گرز (گرزهء) گاوروی. گرز فریدون که سرش بشکل گاو بود: زند بر سرت گرزه گاو روی ببند اندر آرد زایوان بکوی. (هرمزد نامه)
فرهنگ لغت هوشیار
کودکی که از برگ پوسیده درختان حاصل شود
فرهنگ گویش مازندرانی
سرگین خوک، مدفوع خوک
فرهنگ گویش مازندرانی
فضله ی موش
فرهنگ گویش مازندرانی